*هشدار لو رفتن داستان*
در این پست خلاصه ی نقد های رسانه های اینترنتی از "َشش تاچر" را جمع آوری کرده ایم. سعی کردیم تعادل بین نقد های مثبت و منفی را حفظ کنیم. توجه داشته باشید که این نقد ها چه مثبت و چه منفی به منظور ارائه ی دیدگاه های مختلف انتخاب شدند. نقدهای مثبت به معنی خوب بودن و نقدهای منفی به معنی بد بودن این قسمت نیستند. تصمیم گیرنده ی نهایی مخاطب است نه منتقد.
Den of Geek
"این قسمت از فقدان هیجان تصاعدی که "سقوط رایخنباخ" و "آخرین عهدش" را قوی می کند رنج می برد. به جای یک داستان پیوسته، سه بخش متوالی گسسته ی نیم ساعتی بود: مقدمه ی کمدی، تعقیب و گریز دور دنیا به شیوه ی فیلم های بورن و درام احساسی-رابطه ای. به ما دستور دادند که بخندیم، هیجان زده شویم، گریه کنیم. در هیچ نقطه از سریال از ما دعوت نشد که به همراه قهرمان هایمان معمای اصلی را حل کنیم. این قسمت به دلبستگی ما به این شخصیت ها اتکا کرده بود و نه به علاقه مان به شخصیت منفی درست و حسابی وهمین طور مسئله ی پیچیده ای که باید حل شود. علی رغم سرگرم کننده بودن، نبود این دو قضیه احساس می شد.
شش تاچر قسمت سرگرم کننده، صریح، خوب اما نه عالی (در مقایسه با استانداردهای بالای این سریال)بود. هدف این قسمت میانجیگر برگرداندن مهره های اصلی سریال شرلوک از سه به دو نفر بود تا وضعیت طبیعی سریال (منهای خشم خروشان جان از هم خانه ای قدیمی اش) را دوباره برقرار کند."
IndieWire
در حالی که روایت داستان قبلا از دیدگاه سردگم اما شگفت زده ی جان واتسون نقل می شد، در حال حاضر چندین می توانند سکانس بدون او یا شرلوک وجود داشته باشند. شاید به خاطر شهرت بازیگران و برنامه های فشرده شان باشد اما باعث شد این قسمت گسسته و ناراضی کننده به نظر برسد. قطع روابط بین این دو نفر (هر چند موقت) خبر خوبی برای طرفداران این دوستی عمیق- که بنیان سریال است - نیست.
گاردین
در کل این قسمت حس فیلم های جیمز باند را داشت - هلمز هرگز به این اندازه از انفجار فرار نکرده بود و به سویش ندویده بود. و به لطف تاثیر دراماتیک کارگردان ریچل تلالی قتل مری معادل مرگ ام در فیلم اسکای فال (Skyfall) بود.
*مارک گیتیس در جواب این منتقد متنی در قالب شعر در همین سایت منتشر کرده که خوندنش خالی از لطف نیست*
Screenrant
"شش تاچر" بلافاصله بعد از اتفاقات قسمت پایانی فصل سه "آخرین عهدش" که در آن شرلوک به چارلز مگنسن (با بازی لارز میکلسن) شلیک کرد شروع می شود. اگر به خاطر داشته باشید یا در شوق فصل چهار این قسمت را دیده باشید به یاد دارید که پایان نفسگیری بود. اما تلاش های این قسمت برای بازگرداندن حس اضطراب آن لحظه ناکام ماند. اهمیت اتفاقی که سه سال پیش افتاده بود طوری احساس می شد که سه سال پیش اتفاق افتاده است. و این قسمت تا حدودی از این قضیه آگاه است.
شش تاچر در اصل خانه تکانی روایت داستان بود و تلاشی برای فدا کردن یک شخصیت اصلی تا رابطه ی شرلوک و جان را کمی متشنج کند. امید است که مارک گیتیس و استیون موفات چیزی باشکوه تر برای قهرمان هایشان در آستین داشته باشند. و در عین حال امیدواریم که توجیهی برای مرگ مری به جز ایجاد تنش در رابطه ی جان و شرلوک داشته باشند.
Flickering Myth
شش تاچر یک قسمت بلندپروازانه ی تلویزیونی است با داستانی که بالاخره در لحظات پایانی (همان گونه از سریال شرلوک انتظار می رود) به نتیجه می رسد. اما گاهی اوقات بلندپروازی کار دستش می دهد: بازی همان قدر به شرلوک تعلق دارد، به بیننده که می خواهد از پرونده رمزگشایی کند هم متعلق است اما در آخر بیش از حد پیچیده و طولانی می شود. بنا کردن ساختار اصلی داستان که برشخصیت مری، انتخاب جالبیست، مخصوصا با چاشنی عنصر سرگرم کننده ی رقابت بین او و جان واتسون (و نوزادی که باید اداره کنند) وقتی شرلوک آن دو را در مقابل یکدیگر قرار می دهد. اگرچه گذشته ی مبهم و روابطش تکراری شده اند. ما در فصل قبل این معما را که به شلیک مری به شرلوک انجامید تجربه کرده ایم. آماندا ابینگتون تقریبا به خوبی از پس این ابهام برمی آید اگرچه شاید به دوست داشتنی بودن شخصیتش صدمه وارد شود. صحنه ی کوتاه بعد از تیتراژ هم شاید بار دیگر امکان پیچیدگی نیت حقیقی اش را نشان می دهد.
IGN
بهترین قسمت های شرلوک متشکل از معماهای جذاب و لحظات زیبای شخصیت-محور در پرونده های ساده بودند - پرونده ی صورتی، رسوایی در بلگراویا، آخرین عهدش اما شش تاچر قسمتی گسسته و بی هدف و شروعی دلسردکننده برای فصل جدید بود.
در نهایت، این قسمت حس ماجرای مدرن برای کاراگاه معروف را نداشت بلکه شبیه به قسمت های جنایی سریال های آبکی بود که در آنها هنر استنتاج متاسفانه تصادفی است. با این حال، پایان این قسمت مری را از معادله حذف می کند و دوباره رابطه ی هملز و واتسون را قاطعانه در مرکز توجه قرار می دهد که امیدواریم در پرونده ی بعدی به طول کامل بررسی شود.
Digital Spy
حیف است که پایان "شش تاچر" آن طور که باید خوب از کار درنیامده، وگرنه نکات مثبت زیادی دارد. با وجود اینکه بعضی این سریال را به "خود متشکری" متهم کرده اند چرا که به شخصیت بیشتر از داستان اهمیت می دهد، این قسمت سریال شرلوک تعادل دلچسبی بین این دو پیدا می کند.
ایفای نقش بازیگران اصلی سریال یکدست قوی است با وجود اینکه از هر کدام خواسته می شود که از اجرای عادی شان فراتر روند. بندیکت کامبربچ شرلوکی را به ما نشان می دهد که شکننده تر و نامطمئن تر از قبل است. مارتین فریمن نقش جان واتسون را در آن واحد لایق و نالایق دلسوزی بازی می کند و آماندا ابینگتون که مشخص است از فرصت بسط دادن جنبه های مختلف شخصیت مری از مادر مهربان گرفته تا قاتل توقف ناپذیر لذت می برد.
با وجود تلاش های بازیگران - به خصوص فریمن که عالی است - حس آشنایی بیش از حد باعث بی روحی کل صحنه می شود. مرگ مری گریز ناپذیر بود اما آیا باید اجرایش این قدر قابل پیش بینی می بود؟
این شرلوک در بهترین حالتش نیست اما در پایان به اندازه ی کافی رضایت بخش هست که تضمین کند هفته ی آینده برای دیدن کاراگاه دروغگو به پای گیرنده ها خواهید نشست تا ببینید داستان از این پس به کجا می رود.
منبع
ترجمه از بیکر استریت