در ادامه مطلب چهار نکته از آنها اشاره میکنیم.
ویکتور ترِوُور
یکی از راز هایی که در "آخرین مساله" افشا شد، درباره دوست دوران کودکی شرلوک، ویکتور ترِوُور بود. شخصیتی که از داستان های اصلی آرتور کانان دویل اقتباس شده بود.
ویکتور تروور در داستان " ماجرای گلوریا اسکات" به عنوان هم اتاقی هلمز در دانشگاه معرفی شده و تنها دوست هلمز قبل از واتسون بوده است. درحالیکه آنان دوست کودکی همدیگر نبوده (و اشاره ای بر بازی دزد دریایی هم وجود ندارد) ویکتور تروور کسی بوده که اولین پرونده ی شرلوک را به او معرفی کرده. این نکته ی جزئی است که در هر دو روایت داستان وجود دارد اگرچه در سریال شرلوک غم انگیزتر است.
بخش زیادی از آخرین مسئله از داستان" ماجرای Musgrave Ritual " اقتباس شده است (یک داستان معروف هلمز که به همراه داستان "ماجرای گلوریا اسکات" از جمله معدود داستان هایی است که اطلاعاتی درباره زندگی شرلوک قبل از آشنایی اش با واتسون دارد)
داستان ماجراهای عمارت Musgrave Ritual کانن دویل مشابه آخرین مساله، شامل ترانه ای مرموز و به ظاهر بی معناست که به نقطه ای سِرّی از خانه اشاره می کند که در هر دوی داستان ها منجر به کشفی مهیب می شود. سریال شرلوک البته در این مورد از داستان اصلی فاصله زیادی می گیرد، از جمله آنکه کمتر بر روی جزییات قافیه بندی تمرکز کرده و همچنین مالک خانه را نیز عوض میکند. چرا که در داستان اصلی، Musgrave Ritual نام خانه نبوده بلکه نام صاحب آن است.
سریال شرلوک همیشه با اشاره های کوچک به داستان اصلی کانن دویل وفادار بوده، و "آخرین مساله" هم از این قاعده مستثنی نیست.
داستان سه Garrideb را می توانیم در شخصیت سه برادر Alex ،Nathan و John Garrideb ببینیم. داستان اصلی البته بیشتر بر تشخیص اشتباه شخصیت قاتل تکیه دارد تا یک مورد قتل، ما این داستان از آن جهت شهرت زیادی دارد که نشان می دهد چقدر هلمز به واتسون اهمیت می دهد. (چیزی که بار ها در آخرین مسئله دیدیم) این اپیزود همچنین اشاره بسیار ریزی به "ماجرای مرد رقصان" دارد، داستانی که به علت اشاره به بسیار عجیب بودن بازسازی خانه شهرت دارد. با اشاره ای که در آخرین مساله به آن می شود، متوجه میشویم که هنوز رازهای جالب دیگری پیش رو داریم.
در آخرین صحنه ، سازندگان ما را مطمئن می کنند که ماجراجویی ها همیشه ادامه خواهند داشت، شما میتوانید نام ساختمانی را که جان و شرلوک از آن خارج می شوند ببینید - Rathbone Place
این موضوع البته اشاره ای است به Basil Rathbone بازیگر معروف شرلوک هلمز. این اشاره به آن دلیل است که آنچه باعث شده موفات و گیتیس تشویق به ساخت و اقتباس شرلوک مدرن شوند، علاقه خاصشان به شرلوک Rathbone سال 1940 بوده است. علاوه بر آن نویسندگان شرلوک اخیرا از احتمال ساخت یک قسمت ویژه مانند "عروس نفرت انگیز" صحبت کرده اند،پس این بار احتمالا باید منتظر یک اپیزود سیاه و سفید برگرفته از هلمز Rathbone باشیم که در آن بندیکت کامبربچ و مارتین فریمن در حال جدال با نازی ها هستند! منبع : Metro *هشدار لو رفتن داستان*
در این پست خلاصه ی نقد های رسانه های اینترنتی از "َآخرین مسئله" را جمع آوری کرده ایم. سعی کردیم تعادل بین نقد های مثبت و منفی را حفظ کنیم. توجه داشته باشید که این نقد ها چه مثبت و چه منفی به منظور ارائه ی دیدگاه های مختلف انتخاب شدند.
Telegraph
فیلم نامه ی درخشان، آکنده از طنز، هیجان و احساس بود. تقلید آگاهانه از فیلم های دیگر پشت سر هم به نمایش گذاشته شدند از آرایه های ژانر ترسناک گرفته تا سلاح های شیک جاسوسی ی "اونجزر" گونه و کمی هم اقتباس هوشمندانه از زندان شیشه ای "سکوت بره ها".حتی وقتی که جریان آدرنالین تمام شد، یک پایان خوش هم وجود داشت.
در انتها ما با هلمز عاقل تر و واتسون باقی ماندیم - "معتادی که برای خمار شدن پرونده ی جنایی حل می کند و دکتری که هرگز از جنگ بازنگشت" - در حالی که آماده ی حل پرونده ی های بیشتر بودند. انگار که شخصیت های موردعلاقه مان به وضعیت پیش فرض برگشته اند. اگر این آخرین قسمت باشد که مطمئناً نخواهد بود - به عنوان آخرین قسمت موفق عمل کرد.
Screen Rant
مشکل یوروس و نقشه اش همان مشکل سریال شرلوک است که هرگز نتوانسته راه حلی برایش پیدا کند: بدون تجمع تدریجی داستان و شخصیت پردازی که برای رسیدن به نتیجه ای تاثیرگذار در روند کلی داستان لازم است، شانس کمی برای انتقال تاثیر احساسی مورد نظر این آشکارسازی وجود دارد. مسیر شیب دار تر از آن است که در یک قسمت بتوان از آن بالا رفت. برای جبران گیتیس و موفات بیننده را مستقیم به اوج روایت داستان منتقل می کنند و بعد در قعر آن رها می کنند. نتیجه اش، تصفیه حسابی با بزرگی قابل توجه است که به بیننده فرصت نمی دهد تغییر اساسی شرلوک را درک کند.
IGN
اگرفصل دیگری از شرلوک در کار نباشد، "آخرین مسئله" پایان مناسبی برای نسخه ی موفات و مارک گیتیس بود. نه تنها چشمه ای از آنچه که شرلوک را شرلوک کرده است به ما نشان داد، بلکه او را در جایگاهی قوی تر، خوشحال تر قرار داد و همین طور نزدیکتر به شخصیتی که از اقتباس های دیگر می شناسیم.
فصل چهار سفری پرتلاطم و پیچ در پیچ بود اما "آخرین مسئله" شتاب خوبی دارد و هدفمند است. وقتی به شرینفورد می رسند، این قسمت به وسیله ی چندین پازل که تبعاتش به تدریج سنگین تر می شود باعث درخشیدن شرلوک می شود اما مهم تر از همه و برای اولین بار در این فصل واتسون درست و حسابی در کنارش قرار دارد. علاوه بر این حضور مایکرافت - که در این فصل پررنگ تر شده - تازگی لذتبخشی به این سکانس ها اضافه می کند.
AV Club
با این وجود، این همچنان سریال شرلوک است که اقتباس کلافه کننده اما اغلب هوشمندانه، از داستان هایی در مورد مردی کلافه کننده اما اغلب هوشمند است و افرادی که در زندگی اش هستند. اگر این آخرین هنرنمایی شان باشد، هیچ کس نباید بگوید که موفات و گیتیس کوتاهی کردند. با وجود عیب های متعدد و پایان نپخته اش "آخرین مسئله" محتوی بعضی از بهترین سکانس ها، تصویرسازی ها و بخش های از فیلم نامه است که با بهترین های همین سریال رقابت می کند.
Den of Geek
منطقی و قابل باور بودن مسئله ی اصلی نیستند. آن ها به ندرت مواد لازم سرگرمی هیجان آور هستند. حتی سرگرمی ای مانند این سریال که مضمون منطق وقابل باور بودن دارد. تغییر شکل سوپرمن در لباس کلارک کنت هرگز از جذابیت سوپرمن کم نکرده است. این قسمت سرگرم کننده بود. سرگرم کننده و دلهره آور با شتابی عالی و گیج کننده. مثل برق و باد جلو رفت، نفسش را حبس کرد و دوباره با سرعت برق و باد جلو رفت، نفسش را کمی بیشتر حبس کرد تا وقتی که حس کردید از شدت سردرد غش خواهید کرد (وای، مالی!) و به اوجی پرسرو صدا پرتاب شد که هیچ چیز معنایی نداشت اما در آن لحظه حتی یک لحظه ی خسته کننده نگذشته بود. بنجامین کارون، کارگردان این قسمت قبلا مسئول چندین برنامه ی درن براون (شعبده باز) بوده است - که اگر این نکته را در نظر بگیریم گزینه ی مناسبی بوده برای این قسمت بوده است .
Digital Spy
شاید نکته همین است. بله، پایان این قسمت کمی عجیب است و منطق این قسمت بعضاً سر جایش نیست اما مشکل است که "آخرین مسئله" را دید و تحت تاثیر قرار نگرفت... و اگر این قسمت بخواهد پیامی را منتقل کند این است که سریال شرلوک کمتر در مورد هوش است و بیشتر در مورد احساس.
Collider
می توانم در جزئیات زیرتر "آخرین مسئله" دقیق شوم اما ترجیح می دم به یادشان نیاورم. با وجود لحظات طنزآمیز و کلاسیک سریال شرلوک این قسمت بی سر و ته بود. این باعث ناراحتی من می شود. هیجان برگشتن شرلوک تبدیل به نارضایتی این فصل شد که در آن شخصیت های منفی عالی هدر رفتند، شخصیت های عالی بدون تشریفات از میدان خارج شدند و خود سریال که انگار هر آنچه که باعث عالی بودنش شده بود از دست داده است. نقطه ی قوت شرلوک در بازیگران، شوخی های کلامی و جنایت های هوشمندانه ی آن است. وقتی برای اولین بار پخش شد، به واسطه ی جلوه های بصری که تماشایش لذت بخش بود خودش را از یک درام عادی جنایی بالا کشید تا زمانی که زمین گیر افسانه سازی خودش شد و بیش از حد کش پیدا کرد. در نهایت، آیا به دنبال سریالی نیستیم که ما را سرگرم کند و ما و شخصیت هایش را شکنجه نکند؟ آیا زیاده خواهی است؟
Flickering Myth
شان بروک در نقش یوروس بسیار خوب است، جذاب و پیچیده بدون آنکه کار خاصی انجام دهد یا نقش دیوانه را بازی کند. "آخرین مسئله" در یک کلام، در مورد رویارویی شرلوک با احساسات و توانایی احساس کردن و ارزیابی شان در مقابل استنتاج علمی و نبوغش است در مقابل برادری که آشکار از او باهوش تر است و خواهری که کاملا بدون احساسات است. او (یوروس) رقیب خوبی برای شرلوک است که او را تا مرز حواس پرتی کنجکاو می کند و به خصوص وقتی که هویت همدستش مشخص می شود. بروک همین طور در محیطی که کمی متن ویکتوریایی دارد خوب عمل می کند - او زن دیوانه ایست که در آسایشگاه روانی امنی حبس شده است در حالی که مردان مشغول قهرمان شدن هستند. چقدر عجیب. شاید پادزهرش در احتمال این باشد که او ذهن متفکر انتقام موریارتی بوده است زمانی که مایکرافت اعتراف می کند که پنج سال پیش، پنج دقیقه ملاقات نظارت نشده بین یوروس و موریارتی به عنوان کادوی کریسمس او بوده است.
ترجمه از بیکر استریت
آیا یوروس دشمن دیرینه ی شرلوک را وادار کرده که پس از ملاقات پنج دقیقه ای شان مرتکب خودکشی شود؟
در ادامه مطلب نگاهی به احتمالات مختلف در این باره خواهیم داشت
شخصیت جیم موریارتیِ اندرو اسکات یکشنبه شب بازگشت پیروزمندانه ای به شرلوک داشت. او از هلیکوپترش پیاده شد و پا بر ساحل جزیره شرینفورد، خانه ی مجانین تبهکار گذاشت.
اما او زندانی آنجا نبوده (او باهوش تر از آن است که بوسیله انجام کاری غیر عادی دستگیر شود!)، و کادوی کریسمس خواهر شرلوک، یوروس، معتبرترین زندانی شرینفورد بود! پنج دقیقه ملاقات بدون نظارت با موریارتی تمام چیزی بود که او در عوض استفاده از توانایی استناج فوق بشری اش برای حل ماجرای حملات تروریستی زنجیره ای، از مایکرافت درخواست کرده بود. در آن زمان روشن نبود که او موریارتی را برای چه می خواهد، اما در همین اپیزود متوجه شدیم یکی از آن موراد، ضبط چندین پیام ویدیویی بوده است .پیام هایی که یوروس چند سال بعد، از آنها در هزارتوی مرگباری که برای شرلوک طراحی کرده بود استفاده می کند. "موریارتی تعداد زیادی از اینا برای من ضبط کرده"."برادرش مسئول ایستگاه بوده، فک کنم یه مقدار بهش حسودیش میشده". طرفداران شرلوک هلمز خوب می دانند که این اشاره ای مستقیم به داستان های اصلی آرتور کانن دویل است، جایی که گفته شده برادر موریارتی همین شغل را داشته، البته نه به این شکل که موریارتی ما شدیدا از فریاد " همه برید کنار" در شروع معماهای یوروس لذت میبرد. یا اینکه نقش تیک تاک ساعت را در شمارش معکوس حل معماهای مرگبار یوروس بازی میکرد! "تیک، تاک! تیک تاک!" اما متاسفانه این ویدیوها نیم دهه قبل ضبط شده و همانطور که استیون موفات در فیلمبرداری اپیزود اشاره کرده بود، خودکشی موریارتی روی پشت بام بیمارستان بارت دقیقا همانطوری بوده که به نطر می رسد. "ما دروغ نگفتیم." " او مرده است، او واقعا مرده است." اما همه اینها سوال های جالبی را مطرح می کند. به ما گفته شده که ملاقات موریارتی در کریسمس پنج سال قبل اتفاق افتاده. اگر تصور کنیم که اتفاقات سریال شرلوک تقریبا در همان چارچوب زمانی سریال اتفاق افتاده (که همینطور هم به نظر می رسد) به این معناست که ملاقات یوروس و موریارتی شش ماه و نیم قبل از مرگ خودش و شرلوک رخ داده ( این را از روی تاریخ های وبلاگ جان واتسون میگوییم، 16 ژوئن، او در خبری نوشته که این اتفاق دیروز رخ داده است.)
موریارتی میدانسته که یوروس روزی از ویدیوها، در بازی ای که برای شرلوک ترتیب داده استفاده خواهد کرد. بوضوح اگر تلاش او برای مجبور کردن شرلوک به خودکشی موفق می بود، نقشه های یوروس عملا ناتمام می ماند. شاید موریارتی فقط یک بازی خراب کن بوده یا شاید هم از اول متوجه برنامه ریزی شرلوک برای صحنه سازی مرگش شده بود ( تا در آینده با خواهرش درگیر شود). اما اگر اینطور بوده، چرا موریارتی خودش را کشت؟ تا آنجایی که ما میدانیم، این تصمیم را در لحظه ای گرفت که متوجه شد این تنها راهی ست که به شرلوک اطمینان بدهد که نخواهد توانست تک تیرانداز هایی که دوستانش را هدف گرفته اند را متوقف کند مگر آنکه از پشت بام بپرد. ما میدانیم که موریارتی از زندگی ای که پر از انسانهای عادی بوده خسته شده و "زنده ماندن" مسئله نهایی او بوده و بنابراین آرزوی مرگ داشته است. اما اگر او تحت تاثیر توانایی نجواهای ناخودآگاه یوروس قرار گرفته باشد چطور؟ اگر یوروس موریارتی را " دوباره برنامه نویسی" کرده باشد چطور؟(همان کاری که رئیس و کارمندان شرینفورد کرده بود). و اگر همه کارهایی که بعد از دیدار یوروس ( از ضبط پیام ها گرفته تا نشانه رفتن اسلحه به درون دهانش و فشار دادن ماشه) انجام داده تحت تائیر او بوده باشد چطور؟ البته ممکن هم هست موریارتی و یوروس روی یک نقشه با هم توافق داشته اند، که خودکشی موریارتی تصمیم خودش بوده اما هر چیز دیگری که منجر به نمایش نهایی اش با شرلوک شده ( از ورود به محل نگه داری جواهرات سلطنتی گرفته تا دستگیری و تبرئه اش، نقشه اش برای بدنام کردن شرلوک، همه و همه، یک تلاش مشترک با یوروس بوده که تحت یک استراتژی پیچیده ، پنج سال بعد برادرش را به سمت خودش هدایت کند. بازی طولانی ای به نظر می رسد... 1. از بدیهیات شروع می کنیم. "آخرین مسئله" نوشته شده در 1893 میلادی، عنوان داستان کوتاه سر آرتور کانن دویل است که در آن شرلوک هلمز و پروفسور موریارتی در آبشار رایخنباخ به دیدار سرنوشت می روند. موریارتی با بازی اندرو اسکات چندین بار در "سقوط رایخنباخ" قسمت آخر فصل دو به این عنوان اشاره می کند.
2. اولین صحنه ی "آخرین مسئله" مثل اولین صحنه ی عروس نفرت انگیز باز شدن چشم آبی رنگ است.
3. مغز یوروس آن قدر قدرتمند است که به خودش زحمت لوگو (سه شاخه و به شکل T انگلیسی) زدن برای هواپیمای قصر ذهنش را داده است. آیا اهمیت خاصی دارد؟
4. هواپیمای مسافرین بیهوش تصویری بود که در "رسوایی در بلگراویا" قسمت اول فصل دو استفاده شد که در آن دولت انگلیس یک هواپیمای بدون خلبان که بنا بود مورد حمله ی تروریست ها قرار بگیرد را با جسد پر کرد تا بتوانند نظارت بر این گروه را ادامه دهند و از دادن تلفات جلوگیری کنند. 5. حتما همه متوجه شدند که نقاشی سبک تودور که در خانه ی اشرافی مایکرافت وجود داشت از خودش بود. این کار عالی از گروه طراحی صخنه و هنرمندان سریال است. اگر جای مارک گیتیس بودیم، تا فیلم برداری این سکانس تمام می شد، این نقاشی قشنگ در صندوق عقب ماشین مان می گذاشتیم.
6. علاقه ی مایکرافت به خانواده اش در این قسمت مشخص می شود نه تنها وقتی که به ویدیو خانگی شرلوک کوچک که او را در آغوش گرفته لبخند می زند بلکه همین طور به خاطر عکس قاب شده ی پدر و مادرشان که روی بوفه است.
7. "دختر کوچولوی وحشتناک" شرلوک لباس آبی پوشیده بود و موهاش در دو طرف جمع کرده بود. بله، این لباس ها یادآور دوقلو های فیلم "درخشش" (استنلی کوبریک) و شخصیت استر از فیلم "یتیم" (ژاومه کویت-سرا) هستند اما همین طور یوروس در فلش بک های ساحل همین لباس را به تن دارد. لباس آبی، موهای جمع شده در دو طرف. حدس دقیق یا نمود آسیب روانی دوران کودکی؟
8. مارگ گیتیس چندین سال است که آشکار در مورد نقشه اش برای چتر شیک مایکرافت صحبت کرده است که محتوی شمشیری به سبک جان استید باشد و در "آخرین مسئله" بالاخره به آرزویش رسید. گیتیس در مورد وسیله ی نمادین مایکرافت می گوید: "در قسمت "پرونده ی صورتی" فقط برای این دلیل ازش استفاده کردیم که در اولین صحنه ی ملاقات مایکرافت و جان جذبه ی خوبی ایجاد کنیم. قصدم نبود یادآور جان استید باشم اما رسمیت خاصی داره - و مایکرافت هم همین طوره. بخش تاریک دولته و طرفدار کراوات های طرح قدیم. فکر می کنم براش آرامش خاطر میاره. شایدم وقتی می خوابه می ذاره کنارش. این چتر از یه مغازه ی قدیمی کوچک عالی در خیابان آکسفورد جدیده تهیه شده. هنوز تبلیغ عصاهای چاقو دار و چوب های شمشیر دار می کنند اما متاسفانه دیگه اجازه ی آوردن جنس جدید رو ندارند."
9. خانه ی ماسگریو، خانه ی اجدادی خانواده ی هلمز الهام گرفته از داستان "ماجرای مراسم ماسگریو" کانن دویل چاپ سال 1893 است. (مایکرافت تعریف می کند که یوروس با "مراسم کوچیکش" که خواندن شعر رمزدار بود شرلوک را شکنجه می کرد). در داستان اصلی، چیستانی نسل به نسل در خانواده ای منتقل شده است و زمانی حل می شود که شرلوک هلمز دستورالعملش را دنبال می کند تا گنجی گم شده متعلق به جنگ داخلی انگلستان را کشف کند.
10. وقتی مایکرافت در توصف ماسگریو می گوید که همیشه "عسل برای چای بود" انگار به بخشی از شعر روپرت بروک که در سال 1912 نوشته شده اشاره دارد ("و آیا هنوز عسل برای چای هست؟") شعری که یک تبعیدی نوستالژیک برای انگلیس گذشته ها نوشته است.
11. شاید عقلمان را از دست داده باشیم اما سنگ قبر پشت سر شرلوک جوان "برندا اسپنسر" همان قاتل تیراندازی دسته جمعی مدرسه در دهه ی 70 "که دوشنبه ها را دوست ندارد" نیست؟ یا اشاره هولناک به دختران خطرناک جوان است یا شماره ی چشممان بالا رفته است. احتمالا دومی.
12. موسیقی که خانم هادسون موقع جارو زدن گوش می کند؟ آهنگ The Number of the Beast گروه آیرن میدن. جالب است بدانید که هواپیمایی که شرلوک در آن به تبعید چهار دقیقه ایش در پایان آخرین عهدش رفت قرض گرفته از خواننده ی اصلی گروه آیرن میدن بروس دیکنسون بود.
13. زندان جزیره ای مَستِر در قسمت "شیاطین دریایی" دکتر هو ممکن است الهام بخش شرینفورد بوده باشد اما دکور به نظر برگرفته از کن ادام، طراح صحنه ی فیلم های جیمز باند در فیلم های "دکتر نو" و "ماهپیمایی" است. (پیام های ویدیویی یوروس، همان طور که آنلاین به آن اشاره شده، ظاهراً کمی یادآور فیلم های "اَرّه" است. )
14. رالف اینسون نقش وینس، ملوانی که شرلوک، جان و مایکرافت بعد از پایین آمدن از هلی کوپتر به خدمت می گیرند را بازی می کند که نقش کریس فینچ در سریال قدیمی مارتین فریمن به نام "دفتر" را بازی می کرد.
15. قطعه ی باخی که یوروس شرلوک را از نواختنش منصرف می کند چون که "واضحه" متوجهش نمی شود، متعلق به شاکون تکنوازی ویولن است. وقتی که بهش دستور داده می شود آهنگ خودش را بنوازد، آهنگ "آن زن/ آیرین" را که در "رسوایی در بلگراویا" برای اولین بار شنیدیم می نوازد.
16. طراح صحنه ی شرلوک، آرول جونز علاقه ی خاصی به فیل ها دارد. اگر فصل چهار را مرور کنید همه جا هستند و در طرح ها و تزئینات دیده می شوند. اما فیل در اتاق "آخرین مسئله" کجاست؟ به اسم شرکتی که شیشه ی نامرئی زندان یوروس را تولید کرده است دقت کنید.
17. طرفداران قطعا متوجه حرف رمز "جواهرات واتیکان" شده اند وقتی که جان وقتی از طریق بی سیم به شرلوک هشدار می دهد که فرمانده ی شرینفورد جبهه عوض کرده است. در کتاب های اصلی این عبارت از داستان "هیولای بسکرویلز" دویل گرفته شده است که هلمز در مورد پرونده ای مرتبط با پاپ (رهبر کاتولیک ها) می گوید "بیش از حد مشغول جریان جواهرات واتیکان بوده است." این عبارت اولین بار در "رسوایی در بلگراویا" و بعد در "نشان سه" استفاده شد.
18. مسئولان شرینفورد لباس های پرستاری زرد با لوگویی که ظاهرا شکل قلعه است به تن دارند. به عنوان پیژامه، اجناس خوبی برای فروش در فروشگاه رسمی بی بی سی هستند.
19.یا موریارتی یا یوروس علاقه مند به فیلم ها و سریال های فانتزی هستند. وقتی که فرمانده دستور قفل ورودی های شرینفورد را می دهد، پیام "هشدار قرمز" پخش می شود که می گوید "کلینگان ها به طبقه های پایینی حمله کردند (استار ترک)! همین طور کابوی ها با کلا های سیاه!دارث ویدر (جنگ ستارگان)!" ترجمه از بیکر استریت 20. بر خلاف اسکارامانگا در "مردی با تفنگ طلایی" اثر ایان فلمینگ (که جزیره ی خصوصی اش ممکن است الهام بخش شریفورد بوده باشد) موریارتی می تواند سوت بزند. وقتی در زندان سوت می زند، با صدای دسته جمعی تبهکاران رو به رو می شود.
21. در رمان "دره ی وحشت" دویل، می خوانیم که برادر پروفسور موریارتی "رئیس ایستگاه قطار در غرب انگلیس است" در "آخرین مسئله" یوروس به شرلوک می گوید که موریارتی با خوشحالی حاضر شد که برای او چندین پیام ضبط کنه چرا که اون به برادرش که رئیس شبکه ی تلویزیونی بود حسودی می کرد. شبکه ی تلویزونی به جای ایستگاه قطار بهترین تغییر برای شرلوک بی بی سی است.
22. در بخش دوم آزمایش های یوروس که شرلوک را مجبور به حل پرونده ی قتل سه برادر می کند اشاره به داستان "ماجرای سه گریدب" دویل دارد. نیثن، الکس و هاوارد گردیب در داستان های اصلی برادر نبودند ( در اصل حتی یکی از آن ها هم وجود خارجی نداشت). در داستان دویل، پای دکتر واتسون در معرض تیر قرار می گیرد که باعث خشم شرلوک هلمز می شود، واکنشی که دکتر واتسون را خوشحال می کند "ارزش جراحت را داشت. ارزش جراحت های زیادی داشت که عمق وفاداری و محبتی که پشت آن چهره ی سرد است را متوجه شوم"
23. اگر برای گوشی مالی هوپر، اسیب شناس جنایی پیام بگذارید، پیام صندوق صوتی اش را می شنوید که می گوید "سلام، این تلفن مالیه که در مرکز مرده ی شهر قرار داره." نکته را گرفتید؟
24. اگر به قسمت "شش تاچر" فکر کنید، انعکاس طرح آب روی صورت شرلوک تکرار می شود. همین قضیه اینجا اتفاق می افتد وقتی متوجه کاری که یوروس با ویکتور ترور کوچک، تنها دوست بچگی اش کرده است می شود و دو قسمت را به یکدیگر متصل می کند.
25. ویکتور ترور نام یکی از دوستان دانشگاه هلمز بود که در یکی از اولین پرونده های مرتب شده به ترتیب زمانی دویل "ماجرای گلوریا اسکات" مطرح شده است.
26. وقتی لستراد به همکار جوانش می گوید شرلوک هلمز مرد خوبی است اشاره به "پرونده ی صورتی" است که در آن می گوید "شرلوک هلمز مرد بزرگیه و فکر می کنم اگر یه روز خیلی خیلی خوش شانس باشیم، ممکنه مرد خوبی هم بشه."
27. چیزی نیست که از چشم بیافتد اما بد نیست یادآور بشویم که اسباب بازی که یوروس در صححنه های فلش بک ساحل دارد اشاره ای به حقیقت دختر در هواپیما دارد.
28. حالا که صحبتش شد، بازیگر جوانی که نقش دختر در هواپیما را بازی می کند آنر نیفزی است و اولین باری نیست که در سریال شرلوک ظاهر شده است. او و خواهر بزرگترش در قسمت "رسوایی در بلگراویا" نقش دخترانی را بازی کردند که اجازه ی دیدن پدربزرگشون بعد از مرگ را نداشتند و شرلوک با گفتن "مردم واقعا وقتی می میرن به بهشت نمیرن. اونا رو به اتاق مخصوص می برن و می سوزنن" آن ها را شوکه کرد.
29. ظاهرا شرلوک طرفدار ادبیات جنایی است. یکی از کتاب های سوخته روی زمین 221 بی خ بیکر بعد از انفجار کتاب جهانی معمایی-کاراگاهی کارتین نویل "هشت" است.
30. به جای "دلتون برام تنگ شده؟" عنوان ویدیو دوم مری "دلم براتون شده" است.
31. ویدیوی مری ما را به قسمت اول شرلوک پرونده ی صورتی می برد و دوباره اولین حضور شرلوک و جان را نشان می دهد که اولی را در حال باز کرد زیپ جسد در سردخانه و دومی را بعد از بیدار شدن از کابوس مرتبط با اختلال استرسی پس از ضایعه روانی نشان می دهد.
32. با وجود هشدارهای مایکرافت، پدر و مادر هلمز ها (که البته پدر و مادر واقعی بندیکت کامبربچ تیموتی کارلتون و واندا وتنهام نقش آن ها را بازی می کنند) برای دیدار یوروس به شرینفورد می روند. و مادر هلمزها هم با توجه به تصویر، به نظر مایکرافت را بخشیده است.
33. موزیسین پُل ولر یکی از دوستان خوب مارتین فریمن نقش واکینگی که روی زمین 221 بی خ بیکر دراز کشیده است بازی می کند. نکته ی سرگرم کننده: بر اساس این عکس (لینک) کانن دویل یک بار در جشن بالماسکه در لباس وایکینگ ظاهر شده است.
34. نمادهایی که در آخرین لحظات این قسمت روی تخته ی گچی دیده می شوند اشاره ای به داستان "ماجرای مردان رقصان" هستند، داستان اثر دویل که سال 1903 نوشته شده است که در آن کد رمزی برای فرستادن پیام ها استفاده شده بود. 15 نمادی که روی تخته نوشته شده است با پیام اول داستان یکی هستند و معنی آن "اینجا هستم ایب استنلی" است.
35. شرلوک در کاراگاه دروغگو به واتسون می گوید"مردم اس ام اس می زنند. حتی منم می زنم. منظورم به اون. اون زن. ایده ی بدیه. سعی می کنم نکنم ولی خب می دونی گاهی وقتا..." خب، به نظر شرلوک دروغ نمی گفت با توجه به پیامی که در لحظات آخر قسمت سه روی تصویر ظاهر می شود. " می دونی کجا پیدام کنی. ش.ه." حتما خودش است، نیست؟
36. یکی از دکوراتور های سفید پوشی که برای ترمیم 221 بی خیابان بیکر در لحظات آخر می بینیم ممکن است طراح صحنه ی شرلوک آرول جونز باشد. حق است که او بخشی از بازسازی اثر معروفش باشد.
37. آخرین سکانس سریال و شاید هم کل سریال، شرلوک و جان را در حال دویدن مثل بتمن و رابین از محل رتبن نشان می دهد که ادای احترامی به بازیگر معروف شرلوک هلمز بازیل رتبن است.
38. تا به حال با این برخورد نکردیم ( شاید مخصوص نسخه ی آمریکایی باشد) اما به گفته ی یکی از طرفداران تیتراژ پایانی این قسمت کلمه ی بورئاس که جمع خدایان باد یونای از جمله یوروس است با حروف قرمز رنگ هجی می کند.
ترجمه از بیکر استریت چهارمین - و شاید آخرین - فصل شرلوک با قسمت سنگین "آخرین مسئله" به پایان رسید که در آن هلمز و واتسون تنش احساساتی را تجربه کردند ، کودکی مرموز کاراگاه بزرگ بررسی شد و در آخر صحنه برای نسخه ی آشناتر داستان های معمایی معروف چیده شد (اگر بندیکت کامبربچ و مارتین فریمن برای برگشتن رضایت داشته باشند). در ادامه استیون موفات گرداننده ی سریال به بعضی از سوالات ما در مورد این قسمت و آینده ی سریال پاسخ می دهد.
خب، این یه قسمت سنگین و خبیثانه بود، به کدوم قسمتش افتخار می کنید؟
نمی دونم - اگر بگم به چیزی افتخار می کنم مردم تو وبلاگاشون می نویسن چقدر بدجنسم! از تراکم داستان خوشم میاد. در مقابل هزینه ی بلیطش واقعا داستان درست و حسابی تحویل می گیرید. سکانس های آخر که در آن واحد مشغول جلوگیری از سقوط هواپیما، حل کردن معما و غرق شدن جان واتسونه - به نظرم ریتمش تند و سرگرم کننده بود.
یک سوال کوتاه در مورد قسمت دو: بعضی حدس زده بودند که کالورتن اسمیت الهام گرفته از دونالد ترامپ بوده، آیا وقتی داشتید می نوشتید همچین چیزی تو فکرتون بود؟
فقط از جنبه ی نگرانی کلی در مورد اینکه معروف بودن اشخاص به نظر همه ی گناهانشون رو پاک می کنه - از این لحاظ، احتمالا در مورد ظهور افراد معروفه. و الان مردی که کاملا برای مدیریت آمریکا نالایقه سر کاره. عجیبه و احتمالا برای انسانیت مرگباره - و این اغراق نیست. ممکنه بزرگترین اشتباه تاریخ بشری باشه که به اون مرد کدهای هسته ای داده شده. پس فکر می کنم ایده ش اینه که معروف بودن اجازه می ده انحراف هاتی رو داشته باشند که انسان های عادی نمی تونند داشته باشند. ترامپ به ازار جنسیتی اقرار کرده و این واقعا برای من فوق العاده عجیبه. تنها آدم معروفی نیست که این طوریه. فقط قراره به زودی قدرتمندترینشون بشه.
برگردیم به قسمت آخر، مایکرافت بیماری هراس از دلقک ها داره که ما ازش بی خبریم؟
همسرم داره، ازشون وحشت داره. ولی نه، دلقکا همیشه ترسناکن.
به نظر می رسید با برگردوندن موریارتی هم خدا رو داشتید هم خرما - برگشته اما تو فلشبک برای همین از مرگش تخطی نکرده. می تونید در مورد تصمیمتون برای برگردوندنش صحبت کنید؟
کار ناتموم مونده بود اما ما همیشه به وضوح گفته بودیم که مرده. مردم می گفتند دروغ می گیم اما تاثیرگذاری سکانس روی سقف از بین می رفت اگه واقعا خودش رو به خاطر به کرسی نشوندن حرفش نکشته بود که اتفاقی بود که افتاد. عالی بود که اندرو برگشته بود، خیلی طول کشید تا جور شد این کارو انجام بدیم. اما به فلشبک برای نشون دادن روند اتفاقات نیاز داشتیم. و بهترین فرصت برای برگردوندن موریارتی رو داشتیم و برای اینکه به مدت دو دقیقه ظاهرسازی کنیم که انگار در زمان حاضره. سرگرم کننده بود.
تقلب نکردید که بازیگری که نقش یوروس در هواپیما رو بازی کرد با اونی که در فلشبک ها متفاوت بود؟
نه، چون رویا بود، لازم نبود که یکی باشند. تصویر آدم از خودش در رویاهاش لزوما با واقعیت یکی نیست. پس اصلا این فکرو نکردم.
بعضی از عناصر داستان از ردبیرد (ریش قرمز) گرفته تا طرح آب، در قسمت های قبل هم مطرح شدند. از کی در مورد عناصر اصلی این قسمت خبر داشتید؟
در مورد اینکه خواهر داشته باشه از خیلی قبل صحبت کرده بودیم. اگر شرلوک خواهر داشت چی؟ چطور می شد؟ اما خیلی جدیش نگرفتیم. وقتی مشغول برنامه ی ریزی فصل سه بودیم طرح داستانی که می خواستیم ریختیم. اما عناصری ازش بوده که از اول موردشون فکر کردیم. بعضی شون تصادفا خیلی خوب جور شدند. اگر "رسوایی بلگراویا" رو ببینید و به مارک گیتیس نگاه کنید وقتی یادش میاد که شرلوک درواقع می خواسته دزد دریایی بشه اما یه دفعه ناراحت به نظر می رسه و نگران، می بینید که مدت زیادی بهشون فکر شده.
و چون ندیدیم پایان این قضیه چی شد: جریان مایکرافت و خانم اسمالوود و شرلوک و آیرین ادلر چی شد حالا که ما افتخار دیدنشونو نداشتیم؟
اینکه افتخار دیدنشو نداشتید یعنی قرار نیست بدونید! در مورد خانم اسمالوود و مایکرافت ممکنه هرگز متوجه نشیم که چی شده و راضیم که همین طوری باقی بمونه. لازم نیست همه چی رو بدونیم. در مورد شرلوک و آیرین ادلر، دلیلی نمی بینم که فرض کنم شرلوک راست نمی گه و دوست داره به پیامکهاش بی اعتنایی کنه. مطلب جدیدی نیست. همیشه می دونستیم که نجاتش داده و واقعا نمرده بود. اگر دقت می کردید، می دونستید که هنوز کمی با هم ارتباطن چون که وقتی تیر می خوره (فصل سه) یه شاخه گل رخ تو اتاقشه. بهش فکر کنید، جونشو نجات داده، اونا حتما با هم فرار کردند، واضحه که از یه طریقی با هم در تماسند.
یک چیزی که طرفدارا ظاهرا ازش راضی نبودند این بود که سکانس تکمیل کننده ای با مالی بعد از اون تلفن بسیار داغون کننده تو آشپرخونه ش نبود. همچین چیزی در نظر داشتید؟ درست بود همون جوری ولش کردید؟
ولی اون جوری ولش نکردیم. مردم باید یاد بگیرن رو به تلویزیون بشینن بعدتر می بینیمش که...
می بینیم که وارد اتاق می شه ولی..
می گذره ازش! قطعا بالاخره متوجه می شید که بعد از فرار شرلوک بهش می گه "واقعا ببخشید، کد بود، فکر کردم قراره خونه ت منفجر بشه" و اونم می گه "خب، اشکال نداره فلان فلان شده" و بعدش به حالت عادی برمی گردند، بقیه هم همین کارو می کنند. متوجه نیستم چرا باید نشون می دادیم. البته می بخشتش و شرلوک تازه بالغ شده ی ما در آینده بیشتر احساساتشو (مالی) رو در نظر می گیره. در پایان اون قسمت، او (مالی) کمی ضربه خورده اما (شرلوک) کاملا خرد شده. اون تابوتو می شکنه، خودش تیکه تیکه شده، بیشتر از اون و این یه قدم بزرگی در پیشرفت شرلوکه. سوال اینجاست که: ایا شرلوک از اون سکانس جون سالم به در برد؟ مالی احتمالا یه نوشیدنی خورده و رفته دنبال یکی دیگه. نمی دونم، مالی خوب بود.
گفته بودید که اول سکانس متفاوتی برای مالی نوشته بودید که حذف کردید، چی بود؟
الان که بهش فکر می کنیم خسته کننده بود. هوشمندانه بود - خود مالی داخل تابوت گیر کرده بود و باید برای بیرون آوردنش معما حل می کردند. اما با اینکه معمای هوشمندانه ای بود و دوستش داشتیم، ماها تنها کسانی بودیم که دوستش داشتیم. یه معمای عادی بود و چیزی نبود که یوروس خیلی علاقه داشته باشه شرلوک حلش کنه چون بیشتر علاقه داره احساساتش رو ببینه تا چرا اینکه چرا باهوشه. پس حذفش کردیم و خوشحالم که کردیم چون این قسمت جایگزین رو بیشتر دوست دارم.
موضوع پیشرفت شرلوک شد، حسی که این قسمت داره - شایدم به خاطر نقل قولی که از شما خوندم باشه - که این فصل ها پیش درآمد شرلوک برای شرلوک هلمز سنتی شدن بوده، مثل شرلوک بازیل رتبن؟ ارزیابی درستیه؟
بله، درسته. نمی دونم که با این قصد داستان رو شروع کردیم. اما در آخر می شه "آغاز شرلوک"، نمی شه؟ الان جاییه که ما عادت داریم این شخصیت ها باشند - واتسون بیوه ی شجاع و شرلوک دانا و نسخه ی انسان تری که بهشون عادت داریم. کمی بزرگتر شدند و سنشون بالاتر رفته. اگر قسمت های بیشتری بسازیم، در مورد دو تا مرد در دهه میانه ی 40 سالگی خواهد بود که بیشتر شبیه شرلوک هلمز های سنتیه. پس بله، یه جورایی داستان طولانیه آغازشونه. نسخه ی ما همیشه کمی بی ادب تر و بدون دیسپلین تر از جرمی برت یا بازیل رتبن بوده - که هر دوشون جنتلمن تر و مهربون تر هستند.
پایان نفسگیری باقی نذاشتید چیزی که به نظرمون نرسیده باشه؟
نه. چیزی نیست که برای جواب دادنش باید برگردیم. که خیلی برامون خوبه. چون اگر برگردیم، فقط با یه تق تق در و موکل جدید برمی گردیم و اونا می تونن برن و تحقیق بکنند.
خب، می دونیم که با قاطعیت نگفتید که آیا این فصل آخره یا نه. اگر آخرین باشه، ایا از جایی که داستان رو تموم کردید رضایت دارید؟
قطعا اولین باریه که فصل رو تموم کردیم با این فکر که "اگر هرگز برنگردیم، این خوبه." مثل بقیه ی پایان ها حرفش اینه که "و اون ها برای همیشه به حل کردن پرونده های جنایی در خیابان بیکر ادامه دادند." اگر بخواهیم برگردیم و پرونده های بیشتر حل کنیم، مشکلی نیست. اما اجازه ی تموم کردن شرلوک هلمزو نداریم. به قول مری اونا همیشه در اون آپارتمان مشغول حل کردن پرونده خواهند بود با بازی بازیگران مختلف. بنابراین تنها پایانی که می تونید داشته باشید اینه که "افسانه ادامه دارد، برای ابد و همیشه.."
منبع:EW
ترجمه از بیکر استریت اسم شرلوک هلمز برای اکثر مردم جهان آشناست. اما برای خیلی (مخصوصا کسانی که کتاب ها را نخوانده اند) شرلوک کاراگاه معروف به خاطر تصویرسازی عجیب شخصیتش در فیلم ها (با بازی رابرت داونی جونیور) و سریال تلویزیونی (با بازی بندیکت کامبربچ) از شخصیت اصلی فاصله گرفته است. ده نکته ی زیر که در مورد کاراگاه معروف کمتر مطرح شده اند به شرح زیرند.
10. هلمز و واتسون هر در جوانی بسیار موفق بوده اند
در سریال تلویزیونی "ماجراهای شرلوک هلمز" با بازی جرمی برت، شرلوک هلمز 51 سال و ادوارد هادرویک در نقش واتسون 41 سال داشتند. در فیلم و سریال های اخیر این دو شخصیت در میان سالی نشان داده شده اند. اما در اصل هلمز و واتسون وقتی برای اولین بار ملاقات می کنند بسیار جوان هستند. هلمز متولد 1854 (1232 شمسی) است و دکتر واتسون در سال 1881 او را ملاقات می کند که بنابراین 27 ساله بوده است. تا آن زمان هلمز اعتبار پیدا کرده بود و واتسون هم به عنوان دکتر ارتش خدمت کرده بود. از داستان ها می توان برداشت کرد که این دو مرد از نظر سنی به یکدیگر نزدیک بوده اند. بنابراین ما دلایل خوبی برای باور اینکه در سن پایین موفق بوده اند داریم.
9. حتی بعد از بازنشستگی هم هلمز مجبور به گرفتن پرونده می شد
بعد از بازنشستگی در تنهایی، هلمز با مطالعه در مورد زنبورها مشغول به زنبورداری شد و حتی کتابی در این مورد نوشت. اطلاعات رسمی مرتبا درز پیدا می کردند و مسئولین دولت یکی پس از دیگری ناپدید می شدند که باعث ایجاد وضعیت اسفباری شده بود. بنابراین دولت برای کمک به شرلوک هلمز بازنشسته مراجعه کرد. بدون اینکه بخواهیم داستان را لو بدیم در داستان "آخرین تعظیم او" هلمز بار دیگر به واتسون می پیوندند و برای رفتن به آمریکا به عنوان مامور مخفی ایرلندی برنامه ریزی می کند - جایی که باید دو سال برای دستگیری مجرم بماند.
8. هلمز هرگز به پلیس خیانت نمی کرد
در فیلم شرلوک هلمز با بازی رابرت داونی جونیور، رابطه ی شرلوک با پلیس همراه با تنش و بی اعتمادی بود و او اغلب اطلاعات را از آنها مخفی می کرد. اما در اصل، با اینکه هلمز خودش مستقل تحقیق می کرد همیشه سعی داشت پلیس را در مسیر درست هدایت کند و برای آن ها شواهدی می گذاشت که توجه آن ها را به چیزی که خودش متوجه شده جلب کند همان طور که در داستان "ماجرای رد پای شیطان" می خوانیم. در داستان "ماجرای عمارت ویستریا" حتی اطلاعاتی را در اختیار پلیش گذاشت تا آن ها در رسیدن به مسیر درست یاری کند.
7. هلمز مودب و بسیار مرتب بود
به خاطر فیلم های شرلوک هلمز رابرت داونی جونیور، مردم فکر می کنند که هلمز دچار رفتار عجیب غریب ناخودآگاه است و عادت به زندگی در محیط های نامرتب دارد. اما متعجب می شوید بدانید که در رمان ها و داستان های کوتاه، هلمز در اصل بسیار مودب بوده است مخصوصا در رابطه با خانم ها (اگرچه از جنس مخالف تنفر داشت). الگوی رفتاری اش اصلا هیچ شباهتی به رفتار خودخواهانه ی شرلوک بندیکت کامبربچ یا احمقانه ی رابرت داونی جونیور نداشت.
اما وقتی هلمز مشغول کار نبود تنبل بود و او به نسبت فرد تمیزی بود. در رمان "هیولای بسکرویلز" برای تحقیق باید در کلبه ای دورافتاده در دشتی دور زندگی می کرد. حتی در این جای دورافتاده هم موفق می شود برای خودش لباس های تمیز و اجناس لوکس دیگری برای گرم کردن خانه اش تهیه کند.
6. هلمز از مردم بی گناه سو استفاده می کرد
هلمز به اسم انگلستان و ملکه با احساسات افراد زیادی بازی کرده حتی بیشتر از انچه دکتر واتسون به آن اعتراف کرده است. در داستان کوتاه "ماجرای چارلز آگوستوس مگنسن" به واستون با غم دلسوزانه ای می گوید که چطور باید دل یک خدمتکار را به دست آورد تا اطلاعات خاصی کسب کند که به او در حل کردن پرونده کمک کند. او با خدمتکاری که قرار بود دلش را بشکند احساس همدردی می کرد اما وقتی پرونده حل شد و دل شکسته شد او برای طلب بخشش پیش خدمتکار نرفت و دوراهی که در آن گیر افتاده بود برایش شرح نداد. برای او هدف وسیله را توجیه می کند.
5. هلمز نژادپرست بود
در داستان کوتاه "ماجرای سه گیبل" هلمز بر اساس رنگ پوست بُکسر سیاه پوست به او لقب احمق می دهد و حتی تا مسخره کرده لب هایشم هم پیش می رود. مرد سیاه پوست می گوید "این اسممه، آقای هلمز و اگر مسخره ام کنید قطعا دچار مشکل می شوید" "قطعا به این احتیاج ندارید" هلمز گفت در حالی که به دهان وحشتناک موکل مان خیره شده بود." بعد از اینکه بکسر می رود شرلوک هلمز می گوید "خوشحالم که مجبور به شکستن سر توخالیش نشدی واتسون. متوجه مانورت با میله ی شومینه شدم. اما او همان طور که دیدی واقعا مرد بی آزار، عضلانی، با رفتاری بچه گانه و زود باور است ." البته هلمز فقط احساسات معمول جامعه ی زمان خودش را انعکاس می داد. اما با مغز، هوش و تجربه ی هلمز کسی انتظار ندارد که او چنین قضاوت های ناپخته ای در مورد نژاد و رنگ پوست افراد بکند.
4. هلمز گاهی به واتسون اعتماد نمی کرد
قبل از اینکه اشتباه برداشت کنید، بگذارید مشخص کنیم که شرلوک هلمز همیشه به دکتر واتسون اعتماد نداشت چون واتسون انسان بود و احساساتش می توانست ناخواسته به او خیانت کنند. هلمز هرگز به خاطر احساس پیش پا افتاده پرونده ای را نمی باخت. در "ماجرای کارگاه در حال مرگ" هلمز واتسون را فریب می دهد تا باور کند به خاطر بیماری مرگباری در حال مرگ است تا واتسون دستوراتش را خالصانه انجام دهد. قبل از این چندین سال مرگ خود را جعل کرده بود در حالی که مشغول گذراندن تعطیلات در دور دنیا بود تا وقتی که در "ماجرای خانه ی خالی" بازگشت در حالی که واتسون در سوگ مرگ دوستش به سر می برد.
3. کلاه و پیپ شرلوک هلمز ساختگی هستند
وقتی به شرلوک هلمز فکر می کنیم، تصویری که جلوی چشمانمان می آید مردی میان سال در کلاه شکار گوزن و پیپ خمیده آویزان از گوشه ی دهانش است. ممکن است متعجب شوید اما کلاه و پیپ بخشی از لباس های معمول هلمز نبودند. سر آرتور کانن دویل هرگز هلمز را در کلاه شکار گوزن نشان نداد و پیپ او با چیزی که می بینیم تفاوت داشته است. ترکیب کلاه و پیپ خمیده برای اولین بار در تئاتر استفاده شد. استفاده از این مدل پیپ برای بازیگر آسان تر بود چرا که وقت صحبت کردن به راحتی روی سینه تکیه می خورد.
2. موریارتی دشمن خونی هلمز نبود
پروفسور موریارتی که عنوان بزرگترین رقیب شرلوک هلمز را دارد در واقع فقط در داستان "آخرین مسئله" ظاهر شد و حضور کوتاهی در رمان "دره ی وحشت" داشت. او مثل هلمز بود - مشاوری با تمایل زیاد برای مال اندوزی و بنابراین به مجرمین مشاوره می داد. کانن دویل او را به منظور آخرین داستان شرلوک هلمز معرفی کرد که در آن قرار بود شرلوک هلمز کشته شود چون دویل می خواست پرونده ی شرلوک هلمز را ببندد و پروژه های دیگری را شروع کند. قطعا، موریارتی نبوغ خاص خودش را داشت اما هرگز هلمز یا واتسون به اینکه مویارتی دشمن خونی شان است اعتراف نکرده بودند. بعد از چاپ "آخرین مسئله" طرفداران وفادار آن قدر به خاطر مرگ هلمز هیاهو به راه انداختند که دویل مجبور شد در داستان "خانه ی خالی" او را بازگرداند. و بعد از آن هلمز و واتسون با نابغه های خبیث زیادی دست و پنجه نرم کردند.
1. شرلوک هلمز هرگز عاشق آیرین ادلر نبود
این نکته ممکنه است باعث دلسردی نویسندگان داستان های خلاق بشود اما باید با حقیقت رو به رو شد - هلمز هرگز عاشق آیرین آدلر نبود. او فقط در داستان "رسوایی در بوهوم" ظاهر شد و در واقع فقط یک بار با هلمز صحبت کرده بود در حالی که لباس مردانه پوشیده بود و به او گفت "شب بخیر آقای شرلوک هلمز". آیرین ادلر اولین و تنها زنی بود که شرلوک را شکست داد. دکتر واتسون واکنش کاراگاه در لحظه ای که به "آن زن" شکست می خورد را این گونه توصیف می کند: " شرلوک هلمز یکه خورد، از شدت غم و تعجب سفید شده بود" بنابراین هلمز به او عنوان "آن زن" را به خاطر تمجید داده بود و نه عشق. "آن زن" هرگز در داستان های دیگر دویل ظاهر نشد اما شانس عشق همیشه ذهن های خلاق را به خود مشغول کرده است.
ترجمه از بیکر استریت
|
|